پير بورديو

 مقدمه :

پير بورديو جامعه شناس برجسته فرانسوي بود كه دركارهايش از روش هايي كه از رشته هاي مختلف، از فلسفه و نظريه ادبي گرفته تا جامعه شناسي و انسان شناسي اخذ شده بود، استفاده مي كرد. او به خاطر كتاب تمايز مشهور شده است. كتابي كه در آن مي كوشد تا داوري هاي زيباي شناسانه را به جايگاهي كه افراد در فضاي اجتماعي دارند، مرتبط سازد.

بارزترين ويژگي نظريه بورديو در ارتباط با توسعه روش شناسي است. او با تركيب نظريه و داده هاي تجربي، تلاش مي كند تا برخي ناسازگاري هاي دردسر ساز نظريه و تحقيق مثل: نحوه فهم سوژه درون ساختارهاي عيني، را حل كند.(سازش ساختارگرايي با عامليت).او همچنين در چارچوب هاي روش شناختي و اصطلاحاتي چون سرمايه فرهنگي، اجتماعي و نمادين و مفاهيم ريختار، ميدان و خشونت نمادين پيشتاز است.

كارهاي بورديو بر نقش عمل و تجسم در پوياي هاي اجتماعي تاكيد دارند و مبتني بر نظريه هاي فيلسوفاني چون لودويگ ويتگنشتاين، موريس مرلوپونتي، ادموند هوسرل، جورج كانگيلهم و گاستون باشلارد و جامعه شناسي ماكس وبر، كارل ماركس و اميل دوركيم و نوربرت الياس هستند. بارزترين تاثير را بر بورديو بليز پاسكال فيزيك دان و فيلسوف فرانسوي داشته است تا جايي كه بورديو عنوان كتابش را تاملات پاسكالي گذاشته است.

بورديو به فعاليت هاي سياسي علاقه وافري داشته و مخالف سرسخت اشكال مدرن جهاني شدن بوده است. او به جامعه شناسي همچون سلاحي بر عليه ظلم و بي عدالتي اجتماعي مي نگريست. او گفته است كه: " جامعه شناسي هنر رزمي است تا جايي كه براي دفاع از تسلط نظام هاي نمادين و تحميل مقولات فكري منحرف، مورد استفاده قرا گيرد.

 

زندگي نامه

بورديو در دينگيون در سال 1930 متولد شد، جايي كه پدربزرگش صاحب نسق و پدرش پستچي بود. او در سال 1962 ازدواج كرد و صاحب سه پسر شد. در پاريس و در اكول نرمال فلسفه خواندو پس ازاخذ مدرك يكسال به عنوان معلم كار كرد. در جريان جنگ استقلال الجزاير در سال هاي 1958-1962 و زماني كه در ارتش فرانسه خدمت مي كرد ، تحقيق انسانشاختي انجام داد كه مبناي شهرت جامعه شناختي او شد. در سال 1964 مدير مطالعات اكول پراتيك شد و از سال 1981 كرسي جامعه شناسي كالژ دو فرانس را در اختيار داشت( كه قبل از او در اختيار ريمون آرون، موريس هالبواكس و مارسل موس بود).

بورديو در سال 1968 به مركز جامعه شناسي اروپا كه آرون بنيان نهاده بودرفت، جايي كه تا زمان مرگش رياست آن را بر عهده داشت. در سال 1975 مجله بين رشته اي را پايه گذاشت كه از طريق آن، تلاش مي كرد تا احكام كلي پذيرفته شده در آثار جامعه شناختي را در ضمن پاي بندي به دقت علمي جامعه شناسي، تغيير دهد. در سال 1993 او مدال مركز ملي تحقيق علمي (CNRS) را دريافت كرد. در سال 1996، جايزه گافمن را از دانشگاه كاليفرنياي بركلي گرفت و در سال 2002 مدال انجمن انسانشناسي سلطنتي را دريافت كرد.

او معمولا تلاش مي كرد تا ايده هاي نظري خود را با تحقيق تجربي كه در زندگي روزمره قرار داشت، پيوند دهد و كارش را مي توان جامعه شناسي فرهنگي يا نظريه كنش ناميد. سهم بورديو در جامعه شناسي، هم نظري و هم عملي است. اصطلاحات اصلي او ريختار، ميدان و خشونت نمادين است. به نظر بورديو هر فردي جايگاهي را در فضاي اجتماعي چند بعدي، اشغال كرده است. اين فرد با عضويت در طبقه اجتماعي تعريف نمي شود، بلكه با مقداري كه از هر يك از سرمايه ها دارد، تعريف مي شود.

بورديو از نقش برج عاج نشيني دانشمندان و روشنفكران اجتماعي ناراحت بود. اگرچه او هيچ نوع وابستگي متعصبانه اي ندشت، به خاطر فعاليت و مشاركت سياسي اش مشهور است. او از كارگران در برابر نفوذ نخبگان سياسي و سرمايه داري نئو ليبرال دفاع مي كرد. به دليل استقلالي كه داشت، همواره دشمن چپ فرانسه تلقي مي شد، حزب سوسياليست فرانسه به طور اهانت آميزي از چپ بورديو سخن مي گفت. برخي نتايج تجربي كارهاي او عبارتند از:

نشان دادن اين امر كه علي رغم آزادي ظاهري انتخاب در هنر، ترجيحات هنري افراد(مثل موسيقي كلاسيك، راك و موسيقي سنتي) با جايگاه اجتماعي آنها همبستگي قوي دارد نشان دادن اين امر كه ظرافت هاي زباني همچون لهجه، گرامر، تلفظ كردن و سبك – كه همه بخشي از سرمايه فرهنگي هستند- يكي از عوامل اصلي تحرك اجتماعي است.(مثل به دست آوردن پرداختي بالاتر، جايگاه شغلي بالاتر)

كارهاي بورديو بر اين مساله تاكيد دارند كه چگونه طبقات اجتماعي به خصوص طبقات حاكم و روشنفكر امتيازات اجتماعي خود را از طريق پيشرفت هاي آموزشي در نسل هاي مختلف حفظ مي كنند و اين امر علي رغم اين اسطوره اتفاق مي افتد كه جوامع مابعد صنعتي معاصر، فرصت هاي برابر و تحرك اجتماعي بالا را به رخ مي كشند.بورديو به نحو محير العقولي نويسنده اي پركار بود،او صدها مقاله و بيش از سي كتاب به رشته تحرير درآورد.

نظريه قدرت و عمل

محور كار جامعه شناختي بورديو، منطق عمل است كه بر اهميت بدن و اعمال در جهان اجتماعي تاكيد دارد. برخلاف سنت روشنفكري، بورديو تاكيد مي كند كه مكانيسم هاي سلطه و بازتوليد اجتماعي قبل از هر چيز بر جسميت و ظرفيت اعمال در جهان اجتماعي متمركز است. بورديو به شدت با نظريه كنش عقلاني كه در فهم نادرست از چگونگي عمل عاملان اجتماعي ريشه دارد، مخالف است.

بر طبق نظر بورديو، عاملان اجتماعي همواره و به طور متداوم بر طبق معيارهاي اقتصادي و عقلاني صريح، محاسبه نمي كنند. بلكه عاملان اجتماعي مطابق با وضعيت ها و مهارت عملي، عمل مي كنند.عاملان اجتماعي بر طبق "احساسي كه براي بازي" دارند، عمل مي كنند. ( معمولا اين احساس با ريختار و بازي با ميدان يكسان در نظر گرفته مي شود.)

مهم‌ترين ويژگي جامعه‌شناسي بورديو در نظريه عمومي است كه وي براي درك پديده اجتماعي عرضه مي‌كند و يك كليت يكپارچه و قابل تعميم يافتن به تمامي عرصه‌هاي زندگي اجتماعي را مي‌سازد. در اين نظريه تلاش مي‌شود اولا ميان دو حوزه ذهنيت و عينيت سازش ايجاد شود و رابطه پيچيده ميان اين دو تبيين شود و ثانيا از طريق گروهي از مفاهيم كه مهم‌ترين آنها مفهوم «سرمايه»، «عادت‌واره» و «خشونت نمادين» است، چگونگي بازتوليد نظام اجتماعي تحليل شود. اين نكته‌اي بسيار قابل‌تامل و از خصوصيات نظريه بورديويي است كه برخلاف جامعه‌شناسان ديگر پيش از خود، كه بسيار بر مفهوم «تغيير» و لزوم درك آن تاكيد داشتند، تلاش مي‌كند تداوم و چگونگي اشكال «ثبات» را در اين نظام به‌رغم تعيير شكل‌هاي ظاهري و سطحي نشان داده و سازوكارها و دلايل و پيامدهاي اين امر را در جوامع مدرن كه به شدت محوريت و مشروعيت خود را بر پايه ايدئولوژي «تغيير» يا «تحرك اجتماعي» مي‌يابند، تحليل كند.
بورديو بيش از هرچيز تحت‌تاثير جامعه‌شناسي دوركيمي است. «امر اجتماعي» در تبييني كه وي از آن مي‌كند، بسيار شبيه به «واقعيت اجتماعي» دوركيم و پس از آن «واقعيت اجتماعي تام» مارسل موس خواهرزاده دوركيم است كه صرفا نظريه دوركيم را با رويكرد انسان‌شناسي تركيب و از آن يك تاليف مي‌سازد. بودريو نه فقط مفهوم «عادت‌واره» را از دوركيم به امانت گرفته و البته بر آن يك مفهوم‌سازي عظيم كرده است، بلكه از لحاظ روش‌شناسي نيز دغدغه او آن است كه به دليل امانت‌داري نسبت به دوركيم بتواند عيني‌گرايي دوركيمي را با ذهني‌گرايي كه آن را در امر اجتماعي مساله‌اي كاملا بارز مي‌شمارد، تركيب كند. افزون بر اين و اگر از همان قرن 19 صحبت كنيم، بورديو به‌شدت تحت‌تاثير ماركس است. مفهوم «سرمايه» بورديو، درواقع نوعي بازسازي مفهوم سرمايه در نزد ماركس جامعه‌شناس است. بورديو به‌رغم آنكه خود يك فعال سياسي چپ بود، بسيار با ايده‌هاي ماركسيسيتي فاصله داشت و در زندگي خود، بيشترين نزديكي سياسي را با آنارشيسم به‌مثابه يك ايدئولوژي سياسي نشان مي‌داد تا با ماركسيسم. افزون بر اين، بورديو همواره ميان دو حوزه سياسي و فعاليت‌هاي سياسي و حتي رسانه‌اي بسيار زياد خود و كار علمي‌اش فاصله مي‌گذاشت و مي‌توانست انتزاع لازم را در اين زمينه ايجاد كند و به همين دليل نيز در كتاب‌هاي علمي او هيچ اثري از ايدئولوژي سياسي نمي‌يابيم و به‌طور كلي تعداد نوشته‌هاي سياسي او به نسبت نوشته‌ها و كتب علمي‌اش بسيار ناچيز هستند. با اين وصف، همان‌گونه كه گفتم، نمي‌توان انكار كرد كه مفهوم سرمايه را بورديو به شكلي از ماركس به عاريت مي‌گيرد. در عين حال بورديو اين مفهوم را كه در نزد ماركس اگر نگويم صرفا، بي‌شك بايد بگوييم عمدتا به موضوع اقتصادي و حتي از آن هم بيشتر به موضوع مالكيت ابزارهاي توليد مربوط مي‌شد، بسط بسياري داد و براي ساختن، تبيين و توسعه مفاهيمي چون سرمايه اجتماعي، سرمايه فرهنگي، سرمايه كاريزمايي و... به كار مي‌گيرد تا بتوان مجموعه نظري خود را برپا دارد و سرانجام اگر خواسته باشم به يكي ديگر از انديشمنداني كه تاثيري فوق‌العاده بر بورديو داشته، اشاره كنم بايد به كلود لوي استراوس بپردازم كه نظريه ساختارگرايانه او نقشي عظيم در شكل دادن به نظريه عمومي بورديو دارد كه بايد آن را نيز نوعي ساختارگرايي به شمار آورد. نه همچون استراوس يك «ساختارگرايي انسان‌شناختي» بلكه يك ساختارگرايي مبتني‌بر «امر اجتماعي» است. تفاوت عمده ساختارگرايي بورديو با ساختارگرايي استراوسي را بايد در نبود يا كم‌رنگ بودن مفهوم «تطبيق» در نزد بورديو برخلاف استراوس دانست. روش اصلي استراوس براي دستيابي به ساختارهايي كه تمايل دارد آنها را «جهانشمول» بداند، تطبيق و تاكيد بر شباهت‌ها است. در حالي كه روش بورديو تاكيد بر تفاوت‌ها و مرزها يا آن چيزي است كه خود در كتاب معروفش «تمايز» مي‌نامد. تفاوت‌يابي ميان كنشگران اجتماعي، ميان سازوكارها و كنش‌هاي اجتماعي و روابط مختلفي كه در عين حال بايد امر مهم توليد و بازتوليد اجتماعي را بر اساس الگوهاي از پيش‌تعيين شده،انجام دهد به ظاهر امري متناقض‌نما مي‌آيد كه بودريو تلاش مي‌كند با
نظريه عمومي خود آن را روشن كند همچون سرمايه كه بورديو آن را از كارل ماركس به عاريت مي‌گيرد و بسط مي‌دهد و در دستگاه فكري خويش جاي مي‌دهد، مفاهيم ديگري نيز بوده‌اند كه بورديو آنها را به شيوه ديگري بازمي‌نماياند بورديو براي آشتي دادن رويكرد ذهني با رويكرد عيني در شناخت امر اجتماعي تلاش مي‌كند. در اين تلاش بورديو، برخلاف شيوه رايج در زمان خودش سعي نمي‌كند يکسره مفهوم دوركيمي پوزيتويستي را به دور ريخته و صرفا به ذهنيت‌ها اهميت بدهد. به عبارت ديگر راه انديشمنداني چون استراوس و حتي كليفورد گيرتز را پيش بگيرد يا راه فيلسوفاني چون دوستش ميشل فوكو را كه در برابر پوزيتويسم حاكم بر علوم انساني به سراغ تاريخ و تبارشناسي مي‌روند، بلكه سعي مي‌كند، آنچه در روش دوركيمي قابل استفاده است را با ذهنيت‌گرايي تركيب كند تا به سطحي از واقعيت كه مي‌توان آن را واقع‌گرايانه‌ترين سطح دانست، برسد. در حقيقت بورديو هرچند در تفسير و در تفهيم، به معناي وبري كلمه، بسيار پيش مي‌رود اما در عين حال حاضر نيست، «اثبات» را به كنار بگذارد و از سختگيري‌هايي كه گاه براي پايبند بودن به يك روش پوزيتويستي علمي نياز به آنها هست، جدا شود. همين امر براي نظريه او ويژگي خاصي را ايجاد مي‌كند كه البته به نظر من بازگشت به نوعي روش‌شناسي دوركيمي در معناي عميق اين كلمه نيز هست. در حقيقت برخلاف آنچه عموما امري پذيرفته شده تصور مي‌شود، دوركيم در مجموعه آثارش هم از روش‌هاي كاملا پوزيتويستي استفاده مي‌كرد مثلا در «خودكشي» و هم از روش‌هاي كاملا اسنادي و ذهني، مانند در «صور ابتدايي حيات ديني». ما اين امر را در بورديو نيز مي‌بينيم و مي‌توان به كتاب «تمايز» او از يك طرف و كتاب «فقر جامعه» او از طرف ديگر اشاره كرد. اما آنچه در روش بورديو باز هم برجستگي دارد، ميزان تركيبي است كه ميان اين دو روش انجام مي‌دهد و آن را مي‌توان باز هم در كتاب «تمايز» ديد و اين چيزي نيست كه بتوان در نزد دوركيم يافت و البته بايد اذعان داشت دوركيم براي چنين كاري نه ابزارهاي عملي را در اختيار داشت نه ابزارهاي نظري را.

بورديو مفهوم «طبقه» را به معني ماركسي آن به كار نمي‌برد و آن را به آن معنا نمي‌پذيرد. بورديو معتقد است طبقه، مفهومي بيش از اندازه بزرگ براي مطالعه اجتماعي است و در جهان امروز به دليل پيچيدگي‌اي كه در به وجود آمدن موقعيت‌هاي اجتماعي بالاتر يا پايين‌تر وجود دارد، غيرقابل كاربرد است. او برعكس از مفهوم «طبقات اجتماعي حرفه‌اي» سخن مي‌گويد و واحد خود را در بسياري از مطالعاتش ازجمله در كتاب «تمايز» اين گروه‌ها مي‌داند. اين گروه‌ها را مي‌توان از ديدگاه بورديو كساني دانست كه به دليل برخورداري نسبي از «كل سرمايه» يكسان يا شبيه به هم و موقعيت‌هاي عادت‌واره‌اي شبيه به يكديگر قابل جمع شدن با يكديگر در چارچوب يك جماعت هستند. مثال بارزي كه بورديو براي اين امر مطرح مي‌كند، گروه‌هاي شغلي در ابعاد گوناگون هستند براي نمونه پزشكان جراح، پزشكان متخصص، كارمندان عالي‌رتبه اداري، پرستاران و... است. به باور بورديو اين گروه‌ها به دليل موقعيت اجتماعي كه در آن قرار گرفته‌اند و براي توليد و بازتوليد اين موقعيت براي خود يا براي ديگران، در مجموعه‌اي از روابط اجتماعي وارد شده و اين روابط را خودآگاهانه و ناخودآگاهانه ايجاد و حفظ مي‌كنند؛ اين امر را بورديو در زبان خاص خود ساختارهاي ساختارمند و ساختاردهنده مي‌نامد و منظورش از اين اصطلاح آن است كه افراد در عين حال كه ناچارند از ساختارها تبعيت كنند، خود آن ساختارها را بازتوليد و تقويت نيز مي‌كنند و تداوم مي‌بخشند.
از مفهوم «فرهنگ»، بورديو، معنايي بيشتر برگرفته از جامعه‌شناسي فرانكفورتي دارد تا بيرون آمده از سنت انسان‌شناسي تايلري و پس از آن استراوسي. بدين‌ترتيب وي فرهنگ را مجموعه‌اي مي‌داند از ساخت‌هاي اجتماعي كه بيش و پيش از هر چيز در پي بازتوليد موقعيت‌هاي اجتماعي يا به عبارت ديگر ايجاد سرمايه‌هاي متفاوتي هستند كه كنشگران را در موقعيت‌هاي‌شان تثبيت كرده يا به آنها امكان مي‌دهد اين سرمايه‌ها و در نتيجه اين موقعيت‌ها را براي خود يا براي ديگران با يكديگر مبادله كنند. مثال بارز در اين مورد به نظر او «سبك زندگي» و «سلايق» است كه بنا بر مورد تغيير مي‌كند و بيشتر از آنكه آنها را مباحثي كاركردي يا حتي كمتر از آن ذاتي و ريشه‌دار در تاريخ و در زيباشناسي‌ها چه از نوع ساختارگرايي استراوسي چه از نوع تبارشناسي‌هاي فوكويي بدانيم، بايد، حاصل برآوردها و سازوكارهايي دانست كه موقعيت‌ها يا «كل‌هاي سرمايه‌اي» را ايجاد مي‌كنند. بورديو از اين لحاظ شايد نگاهي اندك سطحي به فرهنگ داشته باشد. شايد بهتر باشد به جاي واژه سطحي بگويم نگاهي ابزارگرايانه دارد، زيرا هدف او بيشتر آن است كه بفهمد فرهنگ چگونه موقعيت اجتماعي راايجادمي‌كندوبه‌عنوان وسيله در دست كنشگران به كار مي‌رود تا اينكه بفهمدفرهنگ اصولا چيست و براي مثال نسبت آن با طبيعت، پرسشي كه همواره براي استراوس مطرح بود، چيست. 
بحث سرمايه يكي از كليدي‌ترين بحث‌هاي بورديو و تحت‌تاثير نفوذي است كه وي از ماركس جامعه‌شناس پذيرفته است، بدين معنا كه بورديو همچون ماركس مي‌پذيرد كه سرمايه نوعي از انباشت «ثروت» يا «امتيازات» است كه به روابط هژمونيك دامن مي‌زند. با اين وصف او به‌طور كامل با اين پنداره ماركسي كه بايد سرمايه را عمدتا در حوزه اقتصادي جست‌وجو كرد و از اين تقليل‌گرايي باز هم سطحي‌تر كه هرچند در ماركس وجود دارد اما بيشتر بايد آن را ميراث دنباله‌روان وي دانست، كه مهم‌ترين امر در مفهوم سرمايه، موضوع مالكيت ابزارهاي توليد است، مخالف بوده و معتقد است كه ما مي‌توانيم سرمايه‌هاي متفاوتي را تعريف كنيم. براي مثال سرمايه اقتصادي كه لزوما در امر مالكيت تعريف نمي‌شود بلكه در معنايي كلي شامل تمام امكانات مادي مي‌شود، سرمايه اجتماعي كه به شبكه اجتماعي در دسترس هر فرد يا گروه و ميزاني كه اين شبكه براي اين فرد يا گروه قابل استفاده و بهره‌برداري است مربوط مي‌شود، سرمايه فرهنگي كه منظور از آن ميزان «ثروت»هاي غيرمادي، اما داراي «ارزش اجتماعي» نظير تحصيلات، مدارك دانشگاهي و غيردانشگاهي، سمت‌ها و... است و سرمايه كاريزمايي كه به معني «حيثيت» اجتماعي يك فرد يا گروه و ميزان نفوذي است كه مي‌تواند بر ديگران داشته باشد. در رابطه با سرمايه، بورديو دو بحث اساسي را مطرح مي‌كند؛ نخست اينكه در هر فرد يا هر گروه ما بايد مجموع سرمايه‌هايي را كه در هر زماني در اختيار دارد با يكديگر جمع كنيم تا به يك «كل سرمايه» برسيم، كه اين كل است كه در روابط اجتماعي حرف اول را مي‌زند و ديگر آنكه اين سرمايه‌ها همگي با يكديگر قابل مبادله هستند و نكته بسيار مهم اينكه انتقال بين‌نسلي سرمايه‌ها، اغلب از طريق جابه‌جايي آنها انجام مي‌گيرد، به صورتي كه فرزند يك سرمايه‌دار صنعتي، لزوما نه يك سرمايه‌دار صنعتي بلكه ممكن است يك هنرمند يا يك ورزشكار مشهور و پول‌ساز شود و برعكس. بدين‌ترتيب تداوم و كمبود تحرك اجتماعي مورد ادعاي جامعه سرمايه‌داري را نه در انتقال مستقيم و خطي سرمايه‌ها بلكه بايد در جابه‌جايي سرمايه‌هاي گوناگون و مبادله آنها با هم مشاهده كرد.
مفهوم «تمايز» كه بورديو آن را عمدتا در كتاب خود با همين عنوان مطرح كرده است - اما يكي از پايه‌هاي اساسي نظريه عمومي او نيز هست كه در همه كارهايش به چشم مي‌خورد - بر اين محور استوار است كه كنشگران اجتماعي، چه فردي و چه جمعي، چه حقيقي و چه حقوقي، از طريق فرآيندهاي «تفاوت‌يابي» با يكديگر يا تمييز يافتن از يكديگر است كه مي‌توانند موقعيت‌هاي خود را توليد و بازتوليد كنند و اين كار را اغلب به صورت خودآگاهانه يا ناخودآگاهانه انجام مي‌دهند. بنابراين در «تفاوت» ميان اين افراد و گروه‌ها بيشتر از آنكه به سراغ دلايل دروني، در معناي روان‌شناختي برويم بايد به دلايل بيروني، در مفهوم دلايل اجتماعي توجه كنيم.
مفهوم «ميدان» را هم بايد در همين چارچوب در نظر گرفت؛ ميدان حوزه‌اي است كم و بيش يكپارچه و قابل تعريف با قواعد، سازوكارها، الزامات و نظام‌هاي مختلف نشانه‌شناختي، نمادين، اجتماعي و... كه در آن گروهي از كنشگران با يكديگر بر سر به دست آوردن حداكثر سرمايه‌هاي ممكن در رقابت هستند. براي مثال ميدان پزشكي، يا ميدان نظام دانشگاهي، يا ميدان هنر و... كه البته ميدان‌ها را مي‌توان از سطوح كلان تا سطوح بسيار خرد تعريف كرد. البته پيچيدگي قضيه در آن است كه هيچ ميداني كاملا مستقل از ميدان‌هاي ديگر نيست و تداخل‌ها اغلب بسيار زياد و متكثر هستند بنابراين پهنه‌هاي كوچك يا بزرگي از يك ميدان عموما با پهنه‌هاي ديگري از ميدان‌هاي ديگر وارد تماس و تداخل شده و در اين حوزه‌ها روابط كنشگران بسيار پيچيده مي‌شود و استراتژي‌ها و تاكتيك‌هاي آنها نسبت به يكديگر و نسبت به هنجارها، قوانين، الزامات و سازوكارهاي ميدان‌ها، از شكل يك پويايي ساده به پويايي بسيار پيچيده تبديل مي‌شود كه همين امر نيز تحليل را بسيار مبهم و كنش‌ها و واكنش‌هاي كنشگران اجتماعي را پيش‌بيني‌ناپذير يا پيش‌بيني آنها را بسيار سخت ميکند.اما آنچه «منش»، يا «عادت‌واره» يا «هابيتوس» ناميده شده، به نظر بورديو مجموعه‌اي است كه از يك سو شامل قابليت‌ها و مهارت‌هاي دروني و انتسابي افراد يا گروه‌ها مي‌شود كه به دلايل مختلف جزئي از ذات آنها شده است و از سوي ديگر گروه ديگري از مهارت‌ها، قابليت‌ها، دانش‌ها و رويكردها و رفتارها كه افراد يا گروه‌ها در فرآيند اجتماعي شدن و اجتماعي‌كردن به دست آورده‌اند. اين دو گروه به شكل بسيار پيچيده‌اي با يكديگر پيوند مي‌خورند؛ به صورتي كه نمي‌توان اغلب آنها را از يكديگر تمييز داد، اما دانستن اين امر براي ما نتايج روش‌شناختي بسيار مهمي دربردارد براي مثال اينكه ما نمي‌توانيم براساس فرآيندهاي مشابه اجتماعي كردن، به نتايج يكساني برسيم يا برعكس، مي‌توان فرآيندهاي انتسابي يكساني را به موقعيت‌هاي بسيار متفاوتي در حوزه اجتماعي كردن رساند. بحث «عادت‌واره»، در واقع نوعي تركيب گفتمان روان‌شناختي با گفتمان جامعه‌شناختي است كه تلاش مي‌كند نشان دهد ذهنيت و عينيت چگونه در سطح فردي و جمعي با يكديگر تركيب شده و ساختارهايي را به وجود مي‌آورند كه هرچند ممكن است خودآگاهانه نباشند اما ممكن است به صورت خودآگاهانه يا به صورت ناخودآگاهانه خود را بازتوليد كنند.
سرانجام آنچه بورديو «خشونت نمادين» مي‌نامد، نوعي امكان خشونت است كه لزوما به خشونت واقعي منجر نمي‌شود اما به اين دليل نمي‌توان آن را غيركارا دانست. به عبارت ديگر بورديو معتقد است قدرت بيش از هر چيز با ايجاد نمادين امكان اعمال خشونت و دروني كردن اين امكان در سطح فردي و جمعي است كه مي‌تواند خود را حفظ كند، نه از طريق نمايشي و مناسكي كردن خشونت كه تاثير آن همواره نسبي است. به نظر بورديو جوامع جديد و به خصوص دموكراسي‌هاي پيشرفته كه الگوي خود را عملا به كل جهان تسري داده يا خواهند داد، در عين حال كه داراي خشونت بسيار شديدي در درون خود هستند و يكي از بي‌رحمانه‌ترين نظام‌هاي موجود به شمار مي‌آيند، اما عملا به اينگونه درك نمي‌شوند زيرا كنشگران در آنها، اين خشونت‌ها را در خود دروني كرده و به يك اعتبار آنها را از شكل «مرئي» به شكل «نامرئي» درمي‌آورند. به نظر بورديو نامرئي شدن خشونت، نه فقط قدرت و كارايي آن را از ميان نمي‌برد، بلكه اين كارايي را دوچندان مي‌كند. افراد يك جامعه آزاد دقيقا به دليل آنكه خود را «آزاد» مي‌پندارند به سادگي قابل دستكاري و ابزاري شدن و در نتيجه قرباني خشونت شدن هستند، در حالي كه افراد يك جامعه غيرآزاد، هرچند خشونت را به صورتي بسيار عريان‌تر و شايد بسيار دردناك‌تر لمس و تجربه مي‌كنند، كمتر از آن تاثير پذيرفته و در نتيجه به دليل دروني نشدن خشونت، خشونت كارايي بسيار محدودي دارد كه دائما بايد با اعمال شديدتر و شديدتر آن، تجديد شود و خود اين امر، موتور يك آنومي اجتماعي تخريب‌كننده و غيرقابل دوام است كه به فروپاشي سيستم‌هاي اجتماعي اين پهنه‌ها منجر ميشود.
بورديو را ازجمله نظريه‌پردازاني بايد دانست كه كمتر در تاريخ انديشه سياسي ظهور يافته‌اند، كساني از نوع دوركيم؛ وبر، استراوس و... كساني كه به دليل برخورداري از يك نظريه منسجم و بسيار پيچيده و به دليل ناتمام ماندن پروژه‌هايشان در زمينه به كارگيري آنها در واقعيت اجتماعي، تا قرن‌ها ممكن است، دوام بياورند. از اين ديدگاه، مرگ بورديو، نقطه آغاز جديدي براي بازگشت به بورديو است و به همين دليل نيز تا امروز در كمتر از شش سال صدها كتاب و هزاران مقاله و رساله دانشگاهي به ده‌ها زبان درباره او به تاليف درآمده و اين انديشه همچنان در حال گسترش است. فراموش نكنيم بيشتر اين آثار تنها با تكيه بر چند اثر محدود بورديو انجام شده است در حالي كه تعداد آثار بورديو به بيش از 30 اثر مي‌رسد. از اين لحاظ شايد بتوان گفت همچون ماركس كه با مرگ سياسي سيستم‌هاي سياسي بيرون آمده از انديشه‌هاي وي در دهه 1990، بار ديگر مشروعيت درخور خود را در حوزه علوم اجتماعي و فلسفه بازيافت، بورديو نيز از اين پس كه ديگر از ميدان واقعي رقابت‌هاي دانشگاهي و علمي جهان خارج شده است، بيشترين شانس را براي تداوم يافتن و گسترش در سال‌هاي آينده خواهد داشت. اگرچه شخصيت و رفتارهاي فردي بورديو حتي در زمان حياتش از يادها رفته است اما كتاب‌هاي بورديو، به قول پي‌ير كارل ـ كارگردان فيلم معروفي درباره زندگي بورديو با عنوان «جامعه‌شناسي يك ورزش رزمي است» ـ تا قرن‌ها بعد ممكن است در دانشگاه‌ها تدريس شوند.