تعريف مديريت :

تعاريف متعددي براي مديريت بيان شده است که در ذيل دو نمونه از آن را بيان مي کنيم :

1 – مديريت عبارت است از : کارکردن با افراد و به وسيله افراد و گروهها براي تحقق هدفهاي سازماني . ( مجله مديريت فرهنگي ، سال سوم / شماره چهارم )

2 – مديريت عبارت است از : عملي که بصورت آگاهانه و مستمر انجام مي شود و به سازمان شکل مي دهد . و هر سازمان داراي افرادي است که جهت کمک در راه تامين اين هدفها مسئوليتهايي را مي پذيرند . ( مديريت ، استونر )

تعريف فرهنگ :

1 - ادوارد تيلور تعريف کلاسيکي از فرهنگ ارائه داده است که مي گويد : فرهنگ کل پيچيده اي است که شامل دانش ، اعتقاد ، هنر ، اخلاقيات ، قانون ، آداب و رسوم و هر نوع توانائيها و عادتهاست که بوسيله انسان به عنوان عضوي از جامعه کسب مي شود . به بيان ساده تر ، فرهنگ هر چيزي است که به طور اجتماعي آموخته مي شود و در اعضاي يک جامعه مشترک است . افراد فرهنگ را به عنوان جزئي از ميراث اجتماعي خود دريافت مي کنند و به نوبه خود ، او ممکن است فرهنگ را مجدداً شکل دهد و تغييراتي را معرفي کند که سپس جزئي از ميراث نسلهاي آينده مي شود . ( مفاهيم اساسي در علوم اجتماعي )

 2 - فرهنگ عبارت است از هر آنچه که در يک جامعه معين کسب مي کنيم ، مي آموزيم و مي توانيم انتقال دهيم . مشاهده و مطالعه فرهنگ مي تواند با توجه به آثار تحقق يافته ، ( هنري ، فني ، ادبي و ... ) يا رفتارها و اشکال و صور مناسب بين انسانها و بالاخره با در نظر گرفتن کاربرد ارزشها صورت گيرد . نحوه مشارکت در مظاهر فرهنگي و انتقال آنان نشان دهنده ميزان نفوذ فرهنگ در بين مردم است .

دانشمندان آنگلوساکسون تمايل دارند فرهنگ را در معناي وسيع و شامل تمدن به کار برند . آلمانيها مخصوصاً بعد از «هردر» مفاهيم فرهنگ « culture» و تمدن «civilization» را در برابر هم قرار داده اند و مجموع عناصر مادي ، آثار فني و اشکال و صور سازمان اجتماعي را که امکان بروز و تجلي يک جامعه را فراهم مي سازند ، تمدن مي خوانند . از نظر آنها فرهنگ عبارت است از مجموع مظاهر معنوي ، آفرينشهاي ادبي ، هنري و ايدئولوژيهاي مسلطي که تشکيل دهنده واقعيتي بديع و خاص از مردمي در يک دوران مي باشد . ( فرهنگ علوم اجتماعي ، آلن بيرو )

بررسي مفهومي در فرهنگ :

1 – ضد فرهنگ :

 ضد فرهنگ به گروه هايي اطلاق مي شود که با هنجارها و موازين فرهنگ غالب در جدال است و آن را شديداً طرد مي کند ، ضد فرهنگ گرايشي به پذيرش ارزشهاي عمده و انتظارات رفتاري فرهنگ وسيع تر ندارد .

2 – ضربه فرهنگي :

 

فردي که تحت تاثير محيط فرهنگي بيگانه است و ميان مردمي زندگي مي کند که در باورهاي اساسي خود با او هيچ وجه مشترکي ندارند دچار ضربه فرهنگي مي شوند . براي مثال : اگر يک بار ما را به جزيره دور افتاده اي در اقيانوس آرام ببرند که مردم آنجا با آداب و رسوم خاصي بدون لباس زندگي مي کنند و به آدم خواري دست مي زنند اين براي ما ضربه فرهنگي خواهد بود ، زيرا چنين وضعيتي هرگز براي ما پيش نيامده است و سنخيتي با فرهنگ ما ندارد .

3 – استعمار فرهنگي :  

 

از خطرناکترين ، عميق ترين و نامرئي ترين انواع استعمار ، استعمار فرهنگي است که از آن مسخ انسانها ، زدايش هويت آنان و در نتيجه محو وحدت و ريشه هاي تاريخي ملل مستعمره منشاً مي گيرند .

4 – تهاجم فرهنگي : 

     

تهاجم فرهنگي به اين معنا است که يک مجموعه سياسي و اقتصادي براي اجراي مقاصد خاص خود به بنيانهاي يک ملت هجوم مي برند . به عبارتي ديگرتهاجم فرهنگي يعني تلاش سازماندهي شده و خزنده وگسترده دشمن در عقبه فرهنگي و اقتصادي نظام و انقلاب ، و تلاش براي دور کردن جامعه برتر نسل جوان از تعصبات اصولي ، ديني ، و انقلابي و رسوخ گسترده عناصر وابسته به جريان روشنفکري وابسته و ديگر بها دادن به عناصر ناسالم و غيرمتعهد و معاند و بي اعتنايي و منزوي کردن نيروهاي مومن ، خودي و حزب الهي .

5 – رقابت فرهنگي :       

رقابت بين عناصر گوناگون يک فرهنگ با يکديگر و رقابت بين فرهنگها با يکديگر جهت بقاء و نفوذ در يکديگر . 

6 – تحجر فرهنگي –  تغيير ناپذيري فرهنگي :   

حد نهايي ايستايي فرهنگي ، تحجر فرهنگي است که در آن فرهنگ دچار تصلب مي شود نظير جامعه بيزار از تغيير ، جامعه اي که همه ارکان حيات بر محور تجربيات آزموده ، انباشته و ميراث برده از نياکان تنظيم مي شوند و هر نوآوري در آن مطرود شمرده مي شود . هنگامي که سخن از بيزاري در جوامع ابتدايي مي رود . يا آنگاه که مفهوم ايستايي در جامعه شناسي جديد مطرح مي شود ، هر دو نسبيت و نه امور مطلق متکي است . بدين معني که در برابر جوامعي که سريعاً دگرگون مي شوند و انسانهايي نيز که دگرگوني را مي پذيرند و با آن انطباق مي يابند ، بسياري از جوامع کمتر به دگرگوني رغبت دارند . 

7 – تبعيض فرهنگي :    

يکي از اشکال تبعيض در نظامهاي مبتني بر آپارتايد ( نظام نژادپرستي ) کاست يا شکاف طبقاتي است .

8 – از هم پاشيدگي فرهنگي : 

پاره پاره شدن عناصر فرهنگي ، ناهمسازي و ناهمخواني آنان با يکديگر . 

9 – ناهمگني فرهنگي : 

 در برابر مفهوم همگني فرهنگي ، ناهمگني فرهنگي مفرط گروهها در چارچوب مرزهاي ملي مي تواند به تجزيه طلبي و نفي تعلق ملي انجامد .

10 – انحطاط فرهنگي :

انحطاط فرهنگي عبارت است از ايستايي در فرهنگ ، ناباور ساختن آن و مبتلا ساختن فرهنگ به عناصر ارتجاعي به شکلي که فرهنگ از پاسخگويي به مسائل مستحدثه بازمانده و ناتواني خود را در انطباق با پديده هاي نو و يا دگرگون ساختن آنها به گونه اي آشکار سازد ، که عناصر فرهنگي رسوب يافته در اذهان توده هاي دچار فساد شده و اين ماندگاري عدم پويايي موجبات انحطاط فرهنگ را فراهم مي آيد .

11 – مصانعه فرهنگي :

 مصانعه فرهنگي يعني نوعي لاابالي گري فرهنگي و کنار گذاشتن عصبيت مثبت و متعالي و سرانجام نوعي بي غيرتي فرهنگي مي باشد . 

12 – تاخر فرهنگي : 

هنگامي که يک تا تعدادي از عناصر فرهنگي يک جامعه دگرگون شود ، به ناگزير تناسبي که بين آن عنصر و عنصرهاي ديگر برقرار است از ميان مي رود ، در نتيجه پس افتادگي فرهنگي پديد مي آيد و پس افتادگي فرهنگي که يکي از نکته هاي مهم پويايي شناسي فرهنگي است و برعقب ماندن نسبي يک عنصرفرهنگي ازعنصر فرهنگي ديگر اطلاق مي شود .

تبيين مفاهيم اثباتي در فرهنگ

1 – انباشتگي فرهنگي :

فرايند رشد فرهنگ از طريق ابداع ، اختراع ، کشف ، اخذ و به عاريه گيري عناصر فرهنگي نو حاصل مي شود . فرهنگ فرايندي نمادي ، انباشت پذير ، مستمر و پيشرو است ، و به نظر کروبر بطور کلي فرايند توسعه فرهنگي فرايندي انباشت ياب و افزاينده است . انباشتگي فرهنگي به بيان بيکن موجب مي شود که انسان جديد بر شانه ميليونها انسان پيشين جاي يابد و چشم انداز وسيعتر داشته باشد . 

2 – انطباق فرهنگي :        

انطباقي خاص انسان با دگرگوني هاي فرهنگي محيط پيرامون ، انطباق فرهنگي نام دارد . ويژگي آن در برابر انطباق موجودات ديگر اين است که انسان صرفاً با محيط پيرامون سازگار نمي شود تا بقاي خود را تضمين کند ، بلکه مخصوصاً سعي در انطباق محيط با نيازها و اميال خويشتن مي کند . 

3 – ارتباط فرهنگي

فرايند تماس با فرهنگ ديگر مي تواند يک سويه يا دوسويه باشد ، که در حالت اخير دادوستد يا مبادله فرهنگي پديد مي آيد .  

4 – تکامل فرهنگي : 

دگرگوني يک فرهنگ ( يا عنصري از آن ) در صورتي ساده تر ، ناپيوسته ، بصورتي پيوسته و پيچيده تر از دو ديد قابل طرح است . الف ) تطور عمومي که خطوط کلي و جهاني حرکت فرهنگي را مي بيند . ب ) تطور خاص که به تطور تاريخي و خاص يک جامعه اطلاق مي شود . 

5 – همگرايي فرهنگي :

پيدايي و رشد ويژگيهايي مشابه فرهنگي در نقاط مختلف بطور مستقل و بدون ارتباط با يکديگر

6 – فرهنگ استقلال :  

حفظ استقلال در تمامي زمينه ها ، به مجموعه نظام ارزش خاصي نيازمند است که فرهنگ استقلال گفته مي شود . در فرهنگ استقلال بايد ابزارها و پيوندهاي مناسب براي استقلال فرهنگي و حفظ ابعاد ديگر آن از نو ساخته و پي ريزي شود . ويژگي فرهنگ استقلال در سازندگي ، مقاومت و خلاقيت آن است .  

7 – استقلال فرهنگي :

در واقع استقلال فرهنگي داراي خصوصيتي نفي کننده ، و مبارزه جو ، مقابله کننده و ستيزگر است . در استقلال فرهنگي سعي در گسستن پيوندهاي وابستگي است .

8 – تساهل فرهنگي : 

تساهل فرهنگي يعني ايجاد زمينه برخورد فرهنگي و اجازه دادن به جريانهاي فرهنگي ديگر براي مطرح شدن در مجامع علمي – اسلامي و سعه صدر داشتن و نظرات و عقايد مخالف را مجال بيان شدن و تحمل کردن آنها .

شناخت فرهنگ : 

اگر از شما بخواهند که فرهنگ خود را توصيف کنيد ، چه خواهيد گفت ؟ توصيف فرهنگ خود ، به راستي کار ساده اي نيست . اين کار مثل آن است که از يک ماهي بپرسيم که شنا کردن در آب چگونه است . حال اگر موج دريا همان ماهي را به ساحل بيندازد ، بلافاصله جواب اين سوال را خواهد فهميد ، اما ممکن است باز هم نتواند ( يا حتي نخواهد ) که به اين پرسش پاسخ دهد . او تنها به اين فکر مي کند که هرچه سريعتر به آب برگردد .        ما تنها هنگامي مي توانيم فرهنگ خود را درک کنيم که خارج از آن و در معرض فرهنگ ديگري قرار گيريم . ساموئل جانسون ، نويسنده شهير انگليسي در قرن هجدهم چنين گفته است « هر موقع از کشور خود خارج مي شوم و به سرزمين ديگري مي روم ، کشور خود را بهتر و بيشتر مي شناسم » . فيلسوف فرانسوي ژان بوديلارد نيز مي گويد : « از جمله محاسن مسافرت آن است که آداب و رسوم خود را بهتر مي شناسيم » . 

بهتر است از يک غريبه بخواهيم در مورد رفتارها و ارزش هاي ما قضاوت و اظهار نظر کند . فردي با فرهنگ متفاوت ، بيطرفانه و به دور از تعصبات  قومي و فرهنگي مي تواند قضاوت کند و نظر خود را صريحاً بيان کند که امپراطور لخت است و لباس به تن ندارد . 

فرهنگ مانند يک عدسي است که از ميان آن ديگران را مي بينيم . فرهنگ مانند آب دريا است که ماهي را احاطه کرده ، فرهنگ ديدگاه ما درباره خود و ديدگاه ديگران درباره ما را شکل مي دهد . بعلاوه ما معمولاً فرهنگ خود را به عنوان معيار و مقياس ارزيابي ديگر فرهنگها مي دانيم . به عنوان مثال ، در انگليس برخلاف ساير نقاط اروپا فرمان اتومبيل در سمت راست قرار دارد ، به همين خاطر اروپايي ها معتقدند که انگليسي ها در سمت خلاف جاده رانندگي مي کنند . ( مديريت در پهنه فرهنگها ، سوزان سي شنايدر ) 

 

کشف فرهنگ :

برخي از ابعاد فرهنگ را به آساني مي توان شناخت ، اما اگر فرهنگ را به دريايي تشبيه کنيم ، شناخت ديگر ابعاد فرهنگي نيازمند آن است که به عمق اين دريا فرو رويم . اين ابعاد مانند بقاياي کشتي غرق شده يا گنجي است که در بستر دريا ( درياي فرهنگ ) فرو رفته و بالا آوردن ( کشف ) آن دشوار است زيرا در شکافهاي بستر اين دريا مخفي و از نظر پنهان شده است . تنها راه شناخت اين ابعاد فرهنگي تفسير الگوها و پاسخهاي رفتاري است . چارچوب پيشنهادي مانند نقشه اي است که از طريق آن بهتر مي توانيم پستي و بلندي ها و گياهان و نباتات اين دريا ( فرهنگ ) را کشف کنيم . موج سواري ، غواصي و شنا در اعماق اين دريا نيازمند مهارت ها و تجهيزات مختلفي است . کندوکاو و شناخت فرهنگ را مي توان به اکتشاف اقيانوس تشبيه کرد . در سطح اين اقيانوس هنگامي که سوار امواج مي شويم مي توانيم مصنوعات ، آيين ها  و رفتارها را مشاهده کنيم و اينها نشان دهنده آن چيزهايي است که در اعماق اين اقيانوس قرار دارد . اما براي مطمئن شدن بايد زير آب را نيز نگاه کرد ، يعني براي يافتن دلايل آنها ( مصنوعات ، آيين ها و رفتارها ) بايد پرس و جو کرد : ارزشها و باورها دلايل بروز رفتارهايي خاص هستند . اما اگر کمي پايين تر برويم و عميق تر بنگريم ، فرضيات زمينه سازي را مي بينيم که دستيابي به آنها کار ساده اي نيست و بايد از طريق تفسير ، آنها را استنتاج کرد . اين عمليات نيازمند تجهيزات صوتي پيشرفته اي ( تفسير ) است تا هم خطرها و تهديدهاي بالقوه و هم فرصتها و گنجهاي نهفته را کشف کنيم . اينجاست که مي توانيم يک جريان زيرآبي قوي را کشف کنيم . اين جريان همان حضور نيروهاي پنهان فرهنگ است ؛ فرهنگ خود و فرهنگ ديگران . ( مديريت در پهنه فرهنگها ، سوزان سي شنايدر 

مفهوم فرهنگ : 

مفهوم فرهنگ همراه با مفهوم جامعه يکي از مفاهيمي است که در جامعه شناسي زياد بکار برده مي شود . فرهنگ عبارت است از ارزشهايي که اعضاي يک گروه معين دارند ، هنجارهايي که از آن پيروي مي کنند ، و کالاهاي مادي  که توليد مي کنند . ارزشها و آرمانهاي انتزاعي هستند ، حال آنکه هنجارها اصول و قواعد معيني هستند که از مردم انتظار مي رود آنها را رعايت کنند . هنجارها نشاندهنده بايدها و نبايدها در زندگي اجتماعي هستند . بدين سان تک همسري – وفادار بودن به تنها يک شريک زناشويي – ارزش مهمي در اکثر جوامع است .

در بسياري از فرهنگهاي ديگر شخص مجاز است در يک زمان چندين زن يا شوهر داشته باشد . هنجارهاي ازدواج به عنوان مثال شامل چگونگي رفتار زن و شوهر نسبت به وابستگانشان است . در بعضي از جوامع از زن يا شوهر انتظار مي رود که با پدر و مادر همسرشان رابطه نزديکي برقرار کنند ؛ در فرهنگهاي ديگر از آنها انتظار مي رودآشکارا از يکديگر فاصله بگيرند

هنگامي که واژه فرهنگ را در گفتگوهاي معمولي هر روزه بکار مي بريم ، اغلب فرآورده هاي  متعالي ذهن – هنر ، ادبيات ، موسيقي و نقاشي – را در نظر داريم . مفهوم فرهنگ آنگونه که جامعه شناسان آن را بکار مي برند شامل اين قبيل فعاليتها و امور بسيار ديگري است . فرهنگ به مجموعه شيوه زندگي اعضاي يک جامعه اطلاق مي شود ، چگونگي لباس پوشيدن آنها ، رسمهاي ازدواج و زندگي خانوادگي ، الگوهاي کارشان ، مراسم مذهبي و سرگرميهاي اوقات فراغت همه را در بر مي گيرد . همچنين شامل کالاهايي مي شود که توليد مي کنند و براي آنها مهم است ، مانند تير و کمان ، خيش ، کارخانه و ماشين ، کامپيوتر ، کتاب و مسکن

فرهنگ را مي توان به لحاظ مفهومي از جامعه متمايز کرد ، اما ارتباط بسيار نزديکي بين اين مفاهيم وجود دارد . فرهنگ به شيوه زندگي اعضاي يک جامعه معين – عادات و رسوم آنها همراه با کلاهاي مادي که توليد مي کنند مربوط مي شود . جامعه به نظام روابط متقابلي اطلاق مي گردد که افرادي را که داراي فرهنگ مشترکي هستند به همديگر مربوط مي سازد . هيچ فرهنگي نمي تواند بدون جامعه وجود داشته باشد . اما همانگونه هيچ جامعه بدون فرهنگ وجود ندارد . بدون فرهنگ ما اصلاً انسان به معنايي که معمولاً اين اصطلاح را درک مي کنيم نخواهيم بود ؛ نه زباني خواهيم داشت که با آن مقاصد خود را بيان کنيم و نه هيچگونه احساس خودآگاهي ، و توانايي تفکر يا تعقل ما نيز به شدت محدود خواهد بود . ( جامعه شناسي ، آنتوني گيدنز )

ضرورت و اهميت مديريت فرهنگي :

ضرورت و اهميت مديريت فرهنگي عملاً بابررسي اهميت اجزاء آن آشكار خواهد شد و شايد نيازي به بحث جداگانه درخصوص خود مديريت فرهنگي وجود نداشته باشد . با وجود اين اشاره به چند نكته در اينجا داراي اهميت است

 ۱- پيچيدگي جوامع جديد و فرايند رو به گسترش جهاني شدن، توجه به مديريت را در تمام عرصه هاي زندگي از امور بسيارجزئي چون مديريت وقت و مديريت برخود تا مديريت در سطوح بين المللي  ضروري و حتي الزامي كرده است.  به نظر مي رسد حتي كساني كه به مديريت عرصه فرهنگ و سياست گذاري براي آن اعتقادي ندارند و براي اين عرصه ، آزادي عمل فارغ از دخالت دولت قائل هستند ، لزوم حداقلي از  مديريت را پذيرفته اند ؛ زيرا به دليل عدم سودآوري اقتصادي برخي فعاليت هاي فرهنگي ، نياز به حمايت دولت ها از عرصه فرهنگ در بازار  رقابت و بازار عرضه و تقاضا وجود دارد. شايد در جهان كمتر كشوري را بتوان يافت كه هيچ نهاد يا سازماني جهت سياست گذاري و يا نظارت بر عرصه فرهنگ و فعاليت هاي فرهنگي متولي  نداشته باشد . اگر از جنبه كاركردي نيز نگاه كنيم ، پشتيباني و حمايت از فعاليتها و محصولات فرهنگي و تأمين آزادي براي فعاليت هاي فرهنگي ، مستلزم سياست گذاري ، تأسيس نهادها وسازمان هاي مربوطه ، نظارت و غيره است 

2 -  در جهان رقابتي كنوني ،كشورهايي كه براي فرهنگ خود هدف و برنامه اي نداشته باشند ، توسط فرهنگ هاي ديگر كنار گذاشته خواهند شد. حتي اگر معتقد باشيم فرهنگ هاي غالب در تعامل با ديگر فرهنگ ها و به صورت خود جوش سيطره خود را بر ديگر فرهنگها به دست آورده اند ، باز هم در جهت تداوم حيات فرهنگي جامعه خود نياز به حمايت و پشتيباني از فرهنگ دارند و اين امرميسر نمي شود مگر از طريق مديريت فرهنگي صحيح و كارآمد ؛ به تعبيرديگر، كشورهايي كه براي فرهنگ خود برنامه اي نداشته باشند ، خود مشمول برنامه هاي فرهنگي ديگران و  جزئي از آن خواهند شد.

3 -  در كشورهايي كه داراي پشتوانه فرهنگي قوي هستند و در  دوره هايي ، فعاليت هاي گسترده فرهنگي داشته و داراي ميراث فرهنگي عظيمي بوده اند، اهميت مديريت فرهنگي چند برابر مي شود . در مورد كشورمان، علاوه بر ميراث فرهنگي قابل توجه، جايگاه فرهنگ به دليل وقوع انقلاب اسلامي كه نوعي تفكر و انديشه جديد به جهانيان عرضه داشت و ارزش هاي جديدي به منصه ظهور رساند و اصولا به اذعان صاحب نظران ، انقلابي فرهنگي است، بسيار رفيع است . ازاين رو به منظور صيانت از ارزش هاي انقلاب اسلامي و آرمان هاي آن، نيازمند توجه جدي به امر مديريت در عرصه فرهنگ هستيم .